هفته گذشته بعد از دیدن موزه ریاست جمهوری شهرستان رفسنجان در
پارک آن نشستیم واز فضای سبز و آواز
پرندگان لذت می بریدیم .
صدای اذانظهر به گوش می رسید . یک جوان در حدود بیست و چهار
ساله با یک ساندویج بزرگ در چند قدمی ما روی نیمکت نشست و
به خوردن ساندویج مشغول شد . پنج دقیقه ای گذشت یک جوان دیگر
از لباسهای وی مشخص بود که خدمه پارک است ،تکه نان خشکی در دست و
می خورد به جوان اولی نزدیک شد با او دست داد و پهلوی وی نشست.
جوان ساندویج خود را ازقسمتی که خورده بود مقداری جدا
کرد و باقی یعنی نصف ساندویج را به خدمتگزار پارک داد.
چند دقیقه بعد خانمی که از سطلهای زباله ظروف
پلاستیکی
مانند شیشه نوشابه ها و ظروف
خالی ماست را جمع می کرد،
به دو جوان نزدیک شد . به
آنها گفت: چی می خورید ؟ خدمه
جوان یک دوم نصفه ساندویج
باقی مانده را به خانم داد او
با ولع تمام آنرا می خورد . به همسرم گفتم نگاه کن یک
ساندویج به چند قسمت شده
همانموقع یک پسر بچه که دو
تا دستبند چرم برای فروش داشت؛
به آنها نزدیک شد .
اشاره به ساندویج کرد . خانم یک مقدار کمی از ساندویج در
دستش بود به وی داد . از این صحنه که مانند فیلم سینمایی در
برابر چشمانم می گذشت منقلب
شدم و از دست و دلبازی افراد
فقیر و نیازمند حیران ماندم .
خانم مذکور به من نزدیک شد و گفت :
اگر غذای اضافه دارید دور نریزید به من بدهید بچه کوچک دارم .
هر چی خوراکی و میوه داشتم به وی دادم . آنها را گرفت ، تشکر کرد
و با زباله های یکبار مصرف که جمع آوری کرده بود دور شد.
همانطور که حیران و متعجب از حکایت امروز ؛ با نگاهم او را
بدرقه می کردم آه بلندی کشیدم به یاد اختلاس های چند میلیاردی
و حقوق های نجومی آقازاده ها و
بی عدالتی افتادم و و زیر لب
شعر باباطاهر را زمزمه
کردم...
اگر دستم رسد بر چرخ گردون / از او پرسم که این چین
است و آن چون
یکی را
می دهی صد ناز و نعمت / یکی را نان جو آلوده در خون
برچسب ها:
ساندویج - نیازمند - مهر و محبت - ظلم - بی عدالتی ,
[ بازدید : 194 ]